استعاره های سازمانی
استعاره در فرهنگ لغات به معنی “به عاریت گرفتن” میباشد. در واقع یک صنعت ادبی است که از ویژگیهای مشترک دو پدیده برای توضیح ابعاد نامأنوس پدیده دیگر استفاده میشود. صاحبنظران مدیریت از آن تعاریف گوناگونی ارائه کردهاند. الوانی (1386) استعاره را توصیفی میداند که از تشبیه یک پدیده به پدیده ای دیگرکه دارای وجوه مشترکی هستند، به روشن شدن ذهن فرد کمک میکند. صاحبنظر دیگری استعاره را اینگونه تعریف میکند، استعارهها نگارهها و نقشهایی هستند که از طریق آنها میتوان به ماهیت سازمانها پی برد. (رحمانسرشت، 1377) به عبارت دیگر استعاره این امکان را فراهم میآورد تا یک تجربه با شباهت به یک تجربه دیگر، شناسایی شوند؛ مثلا زمانی که زندگی را به یک جاده طولانی و پر پیچ و خم تشبیه میکنند از سختیهای جاده برای درک بهتر سختیهای زندگی بهره برده شده است (رضائیان، 1379).
مورگان (1986) در کتاب سیمای سازمان بر نقش حایز اهمیت استعارهها در کمک به تحلیل و شناخت نظریه سازمان، تاکید میکند و از استعارههای ماشین، موجود زنده، مغز، فرهنگ، نظام سیاسی، زندان روح، جریان سیال، ابزار سلطه و پدیده کثیرالوجوه، برای توصیف سازمان استفاده میکند. مورگان (1989) در کتاب دیگرش، تئوری خلاق سازمانی نیز به چگونگی استفاده عملی از استعارهها، میپردازد (فرهنگی، 1384). مورگان سازمان را به صورت پدیده ای کثیر الوجه دیده و درقالب استعاره توصیف کرده است ، هر استعاره جنبه ای از سازمان رانمایان می سازد و برای شناخت کامل باید همه این استعاره ها رابر هم منطبق کرد. استعارهها نه فقط برای درک سازمان بلکه برای نحوه مدیریت نیز مفید فایده هستند.در زیر مثالهایی از استعاره های سازمانی آورده شده است (الوانی، 1386).
سازمان به مثابه ماشین[1]
این استعاره زائیده تفکر ماشینی از جهان است. نظریه مکانیکی برای اولین بار درافکار اتمیست های یونانی قرن پنجم تا سوم قبل از میلاد چون دموکریتوس و لوکیپوس جلوه گر شد.آنان معتقد بودند جهان متشکل از ذراتی است که در یک فضای نامتناهی سیر می کنند و تمامی اشکال ،حرات و تغییرات جهان را می توانیم در قالب اندازه ،شکل و حرکات این ذرات (اتم ها) توصیف کنیم. در علوم انسانی و اجتماعی نظریه رنه دکارت گرایشی ماشینی داشت و مادی گرایانی چون ژولین دولامتری آن را پی گرفتند. در مدیریت تیلور، فایول و گانت و به طور کلی مدیریت کلاسیک و علمی سازمان را همچون ماشینی میدیدند که به وسیله مهندسان نیروی انسانی اداره می شود و برای بهبود و اصلاح آن نیز تدابیر مهندسی موثر می افتادند. وبر نیز با آنکه خود از مشکلات بروکراسی آگاه بود، برداشتی ماشینی از سازمان ارائه داد. ارگونومی یا مهندسی انسانی نمونه ای امروزی از تفکر ماشینی از سازمان است یا آرایش کارگاه برداشتی مادی و ماشینی است که هنوز از ارزش آن کاسته نشده است.
سازمان همچون موجودی زنده[2]
در دیدگاه ماشینی ،سازمان به روابط رسمی ،بازدهی و کارایی و ساختار های مکانیکی محدود می شود و هدف اصلی آن همچون یک ماشین افزایش ستاده ها و کاهش نهاده ها بود.اما در دیدگاه زیستی به سازمان همچون موجود زنده نگریسته می شود.انسان ها در سازمان ها اساسی ترین نقش را ایفا می کنند و هم آنان هستند که به سازمان موجودیتی انسان وار می دهند. علمای مکتب روابط انسانی را می توانیم از پایه گذاران دیدگاه سازمان به عنوان موجود زنده قلمداد کنیم. ساختار” ادهوکراسی” مینزبرگ شباهت تام با گونه زیستی داشته وبرای شرایط متغیر طراحی شده . یکی دیگر از نظریه های سازمانی که استعاره زیستی را به کار گرفته ،نظریه انتخاب طبیعی یا نظریه جمعیت – محیط است. بر اساس نظریه جمعیت – محیط سازمان ها باید خود را با محیط هماهنگ کنند و این امر مستلزم ایجاد تغییراتی در آنهاست.این تغییرات فردی رخ نمی دهند بلکه جمعی اند. آلدریش ،فری من و هننن این نظریه را ترویج کردند.
سازمان همچون مغز[3]
سازمان همچون مغز نظامی تحلیل گر است که اطلاعات را دریافت و آنهارا تجزیه و تحلیل می کند و مورد استفاده قرار میدهد.در پردازش اطلاعات و به کارگیری آنها برای اتخاذ تصمیم و انتخاب و اقدام ،سازمان همسان مغز انسان عمل می کند و از این جهت بعضی از علمایمدیریت عملکرد مغز و عملکرد سازمان را در این زمینه یکسان دیده اند. سایمون و مارچ به بررسی فرایند تصمیم گیری در سازمان پرداخته اند. سایبرنتیک یا علم ارتباطات و کنترل رابطه ای صریح تر بین مغز انسان و سازمان برقرار کرد. در نظریه ارتباطات و کنترل چهار اصل جاری اند 1-سیستم باید توان احساس و درک محیط خود و جذب اطلاعات از آن را دارا باشد. 2-سیستم باید بتواند بین این اطلاعات و عملیات خود ارتباط برقرار کند. 3-سیستم باید قدرت آگاهی از انحراف را داشته باشد. 4-توانایی عملیات اصلاحی برای رفع مشکلات را داشته باشد.
سازمان همچون زندان روح[4]
در استعاره سازمان همچون زندان روح،اعضای سازمان همچون غارنشینان جلوه می کنند .آنها آنچنان دلبسته باور های خویش اند که به هیچ رو نمی خواهند واقعیت های بیرونی را بپذیرند. دامهایی که مدیریت و کارکنان را اسیر اوهام میکند و از واقعیتهای بیرونی غافل می سازد: 1- موفقیت 2- سازو کارهای اطمینان بخشی در سازمان 3- گروه اندیشی در استعاره سازمان همچون زندان روح ما سازمان را به عنوان مجموعه ای ،کف آنقدر در فرایندهای درونی خود گیر افتاده که از واقعیت های بیرونی غافل شدهاند تجسم ی بخشیم و از زاویه ای دیگر آن را مورد بررسی قرار می دهیم و روابط درونی اش را کشف می کنیم.
سازمان به عنوان پدیده ای دگرگون شونده و متغیر[5]
بر پایه این مفهوم بنا شده است که محیط بیرون ماهیتی مستقل ندارد بلکه تصویری است از آنچه ما تصور کرده ایم
یعنی سازمان جدا از محیط نیست بلکه محیط جزئی از سازمان است پس مواجهه ای میان محیط خارجی و سازمان نداریم به عبارت دیگر تغییر محیط نداریم که به سبب آن تغییر سازمان هم داشته باشیم یا بالعکس.
سازمان به عنوان ابزار سلطه[6]
شاید یکی از واقعی ترین استعاره ها برای توصیف برخی از سازمان های معاصر ،همان ابزار سلطه و تسلط است.سازمان هایی که برای خدمت به مردم ایجاد شده اند ،پس از چندی به صورت تشکیلاتی عظیم بر مردم حکم می رانند و از صورت خادم به حالت مخدوم تغییر ماهیت می دهند. جنبه ی دیگر از روح سلطه گری و تسلط جویی سازمان هارا می توانیم در محیط های کاری نا مناسب ،فضای آلوده کارگاهی ،عدم رعایت بهداشت صنعتی و عدم توجه به کرامت انسانی در کار مشاهده کنیم. شرکت های چند ملیتی نیز چهره ای تازه و قدرتمند از سلطه گری سازمان ها در عصر ما هستند.
سازمان همچون فرهنگ[7]
در این استعاره ،سازمان به عنوان یک پدیده فرهنگی در نظر گرفته شده است و خواص و ویژگی های فرهنگ در آن جستجو می شود.فرهنگ هر سازمان مینیاتوری از فرهنگ جامعه است ،اما دقیقا فرهنگ جامعه نیست. فرهنگ سازمان در ساختار ،قوانین ،خط مشی ،اهداف ،شرح مشاغل و نحوه انجام ماموریت های آن تبلور می یابد ولی این انسانها هستند که به آن روح می بخشند و در واقع آن را ایجاد می کنند. بنابراین برای شناخت سازمان و رفتار ها و عملکرد کارکنان، شناخت فرهنگ گامی اساسی و بنیادی است. چهار نوع فرهنگ در سازمان: 1-فرهنگ عقلایی 2-فرهنگ ایدئولوژیک 3-فرهنگ توافق و مشارکت 4-فرهنگ سلسله مراتبی
سازمان به مثابه یک نظام سیاسی[8]
سازمان ها ازجهاتی شبیه حکومت ها هستند و از این رو می توانیم آنها را به نظام سیاسی تشبیه کنیم.سازمان ها همانند حکومت ها برای اداره افراد از شیوه های مختلف استفاده می کنند .مثلا در سازمان ها می توانیم مدیریت مستبدانه را مشاهده بکنیم که تصمیمات در دست یک فرد به نامدیر است و او منابع ،اموال و اعضای سازمان را کنترل می کند. مسائلی چون اهداف،منافع ،تعارض و قدرت در استعاره سیاسی نقش عمده ایفا می کنند و تضاد بین این منافع در سازمان موجب تعارض و کشمکش می شود. برای هدایت تعارض سبک ها ی مختلف توصیه شده است: مدیر براسا دو معیار”توجه به نظرات گروه مخالف”و “تاکید بر نظرات خود” می تواند پنج سبک را در اداره تعارض پیش گیرد. زمانی کهمدیر در تعارض نه به نظر افراد توجه می کند و نه به دنبال نظر خود می رود ،حالتی بی تفاوت پیدا می کندو تعارض را نادیده می گیرد. این سبک زمانی قابل استفاده است که تعارض امری جزئی و پیش پا افتاده باشد یامدیر بخواهد از شور و هیجان افراد کاسته شود. در سبک سازشکار ،مدیر به مذاکره می پردازد و سعی می کند با دادن برخی امتیازات و گرفتن بعضی امتیازات مسئله راحل کند.این سبک هنگامی که طرف مقابل دارای قدرت برابر است و یا برای مسائل پیچیده نیازمند یک راه حل موقتی و سریع است ،مناسب است. در سبک سازگار ،مدیر خود را تسلیم نظر گروه مخالف میکند.این سبک زمانی ثمر بخش است که مدیر دریابد که نظر او درست نیست یا بخواهد برای موضوع بعدی امتیازی از طرف مقابل بگیرد ویا زمانی که هماهنگی و وحدت برای سازمان حیاتی باشد. سبک ناسازگار و یا رقابتی،وضعیتی برنده و بازنده به وجود می آورد ومدیر از قدرت خود برای سرکوب کردن طرف مقابل استفاده میکند.این سبک در حالت اضطراری و برای برقراری ضوابطی که مورد علاقه افراد نیست ولی برای سازمان مهم است و همچنین برای برخورد با افرادی که از موقعیت خود برخلاف اهداف سازمان استفاده می کنند ،کاربرد موثر دارد. سبک همکار نشان دهنده بلوغ سازمان است و مدیر و طرف مقابل نیروهایشان را در یک راستا به کار می گیرند تا به راه خل مناسب برسند و می کوشند تا راه حلی را جستجو کنند که نظرات هر دو طرف را در بر داشته باشد.
سازمان به مثابه پرده نقاشی
در استعاره پرده نقاشی، سازمان مانند یک پرده نقاشی فرض میشود که توسط مدیران و نظریهپردازان طراحی شده و شکل میگیرد، هنرمند، با پیش هم قراردادن تصاویر ناهمگون، تصورات و عواطف نیرومندی را در بیننده برمیانگیزد و شیوهی مرسوم دیدن و تجربه کردن جهان را تغییر میدهد و گاهی موجب تعجب بیننده شده و وی را به تحسین وامیدارد. سازمان نیز مانند پرده نقاشی است و تناقضها، ابهامها، ترکیب اضداد، ماهیت قدرت و تغییر در آن به تناسب خاص، طراحان آن و امکانات موجود در محیط، شکل میگیرد. در این استعاره مدیر به منزله یک نظریهپرداز در نظر گرفته میشود؛ بدین معنی که در واقع مدیران و سایر اعضاء، سازمان را همانند یک نظریه، در قلوب و اذهان خود شکل میدهند. استعاره سازمان به مثابه پرده نقاشی، مؤید دیدگاه فرانوگرا به سازمان میباشد (رضائیان، 1379).
محدودیت های استعاره ها
باید همواره در نظر داشت که دانش حاصل از بکارگیری استعارهها دانش کاملی نیست؛ زیرا استعارهها فقط شباهتهای میان دو چیز را آشکار میسازند؛ ولی در مورد تفاوت آنها چیزی ارائه نمیدهند؛ بنابراین اکتفا به کسب معرفت از طریق استعارههای گوناگون شناخت محدودی در مورد پدیدهها به ما میدهد. هریک از استعارههای ارائه شده در مورد سازمان، محدودیتهای ویژه خود را دارند؛ به موجب این محدودیتها، هر استعاره، شناخت محدودی در مورد سازمان ارائه میدهد؛ به طوریکه هیچ استعارهای به تنهایی نمیتواند ارائهدهنده شناخت و دانش کافی در مورد سازمان باشد (رضائیان، 1379).
[1]Organizations as machines
[2]Organizations as organisms
[3]Organization as brains
[4]Organizations as Psychic Prisons
[5]Organizations as Flux and Transformation
[6] Organizations as Instruments of Domination
[7]Organizations as Cultures
[8]Organizations as Political Systems
منابع و ماخذ:
الوانی، سید مهدی، (1386)، مدیریت عمومی، نشر نی، چاپ سی و یکم، ص 24 – 52
رحمان سرشت، حسین (1377)، تئوریهای سازمان و مدیریت از نوینگرایی تا پسانوینگرایی، تهران ، فن و هنر، چاپ اول، ص358.
رضائیان، علی (1379)، مبانی سازمان و مدیریت، تهران، سمت، چاپ اول، ص87-86.
فرهنگی، علیاکبر و همکاران (1384)، نظریهپردازان و مشاهیر مدیریت، تهران، فرااندیش، چاپ اول، ص355- 354.
نویسنده: محمد آیتی گازار
http://www.papyrus.ir/Wikies/234/
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟نظری بدهید!